تنها راه تقرب به خدا ، نماز خالصانه :
اي كاش به خدا برسم ، خداي دل هاي شكسته و پشيمان ؛ خدايي كه مي بخشد ؛ خدايي كه ستار العیوب است وخدايي كه جلال و جمال و كمال او هرچيز و هرجا را فرا گرفته است .
تقرب به او خوبي ها مي خواهد ؛ شايستگي مي خواهد . شايستگي در گرو ايماني است كه در خانه ي شناخت او مخفي شده است . بايد خودت ايمان رادرخانه ي معرفت و منقبت او بيابي ، نه از تقلید های کورکورانه ؛ ايمان را كه يافتي زمان عمل است ؛ زمان عمل شايسته . وقتي كه از خردي و كوچكي در آيي ، زيبايي هارا مي بيني ؛ زيبايي هاي وجود مقدس او را . عشقش وجودت را فرا مي گيرد ؛ در قلبت رخنه مي كند ؛ بزرگت مي كند وتو را به او نزديك .
مخلوق محدود و فاني است . نمي تواند او را بشناسدكه اگرمي توانست ، ديگر او خدا نبود ؛ ولي مي تواند پيمانه ، پيمانه خوبي و نيكي را از سرچشمه ي جاودان او بردارد و به او نزديك و نزديك تر شود . اين همان مسير خوشبختي است .
واین تقرب و شناخت به دست نمی آید مگر به وسیله ی نماز خالصانه ....
خدا دور است ؛ وقتي تو ازخدا دوري . خدا در آسمان ها است ؛ وقتي كه تو آن قدر به جای نماز خالصانه قلبت را از اين چيز و آن چيز دنيا پركرده اي كه جايي براي خدا نيست .
عشق به او شناخت و ايمان و البته سعادت مي خواهد . خدا گوهر سعادت را به هركس نمي دهد ؛ به كسي مي دهد كه دل از دنيا و زيبايي هاي فاني آن كنده باشد ودر جست و جويش باشد . خدا وجود او را پراز عشق مي كند ؛ عشقي كه فقط و فقط نور است .
راه رسيدن به او طولاني است . در هر قدم از آن هزاران دام ودانه اي است كه رها شدن از هريك ازآن ها ايمان مي خواهد و معرفت ، این ایمان و معرفت را نمی توان به دست آورد مگر یا نماز عاشقانه .
مي داني ، بي سعادت كيست ؟ بي سعادت کسی است كه همه ي اين ها را مي داند ولي باز غرق در خوشي هاي زودگذر دنيا مي شود و نمازش را کوچک می شمارد ، او را فراموش مي كند ولي خدا او را فراموش نمي كند .
و اكنون از او مي خواهم ، مرا از هوا و خاك تن رهايي بخشد ؛ مرا از غبار دنيا دور كند ؛ دلم را سرشار از عشقش كند ؛ دوست داشتن او را از خودش مي خواهم ودوستي آنان كه او را دوست دارند ودوستي هركاري كه مرا به قرب او رساند . دنيا با همه ي زيبايي هاي گمراه كننده اش چون طوماري در هم پيچيده مي شود ؛ او مي ماند و من و باري از افسوس و ذلت .
اي كاش به او برسم ؛ به قرب او ، به عشق او ...
او كجاست ؟ وقتي كه آن قدر در گرداب زيبايي هاي دنيا غرق بودم كه كسي جز خودرا نمي ديدم ؛ او همان كسي بود كه مرا به سوي خودش مي خواند ؛ مي شنيدم ؛ گرمي ترانه اش را احساس مي كردم اما آن قدر چشم هايم از غبار دنيا پر شده بود كه كه نمي خواستم ، چشمم را به جمال بي كران او باز كنم . همين كه تير مصيبت و بلاي دنيا به سوي چشمم روانه گشت ، مي خواستم از خدا فضلش را طلب كنم ، با خود گفتم: اوكجا بود ، وقتي غرق در بدي بودم ؟ آري ، او در جلوي ديدگانم بود اما ديدگانم را به سوي او باز نكردم .
بايد براي آمدنش ، قلبم را خانه تكاني كنم با نماز های عاشقانه . قلبم براي جمال و زيبايي او ، براي جلال و شكوهمندي او و براي كمال و عظمت او كوچك است ولي قطره اي از درياي بي كران هريك از آن ها براي من كافي است تا خود را با عشق و رغبت قرباني حق كنم .
اي كاش به او برسم ...