loading...
وب سایت رسمی ربیع الانام
علی دلاوری بازدید : 332 چهارشنبه 25 آذر 1394 نظرات (0)

 

داستان ملاقات آیت الله مرعشی نجفی با امام عصر(ع(

تا اذان صبح، دو سه ساعتی بیشتر نمانده بود. برای چندمین بار در بسترم از این پهلو به آن پهلو شدم. لشکری از فکر و خیال از جلوی چشمانم رژه می‌رفت و خواب از دیدگانم می‌ربود. با خود گفتم:
-
امشب، شب جمعه است و متعلق به آقا امام زمان(علیه السلام) خوب است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. گر چه کمی خطرناک است و ممکن است از ناحیه بعضی از آدم‌های بی‌ سر و پا و ولگردی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. آن‌ها حاضرند به خاطر اندکی پول به خاطر عداوت با شیعیان، هر جنایتی را مرتکب شوند. شاید بهتر باشد که دوستانم را از خواب بیدار کنم و به همراه آن‌ها به سرداب بروم. اما نه ممکن است حالش را نداشته باشند یا مجبور شوند توی رودربایستی با من بیایند. از این‌ها گذشته، در حضور آن‌ها، نمی‌توانم آن طوری که دلم می‌خواهد با اقا درد دل کنم پس بهتر است...
با این افکار به آهستگی از جایم برخاستم، وضو گرفتم، عبا، قبا و عمامه‌ام را پوشیدم و پاورچین پاورچین، از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای را که روی طاقچه؟ راهرو بود در جیب گذاشتم و راه سرداب مقدس را در پیش گرفتم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری فضا را در آغوش خویش می فشرد. تنها صدای واق-واق چند سگ ولگرد از کمی آن طرفتر به گوش می‌رسید که انگار بر سر مرداری به جان یکدیگر افتاده بودند. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و اطراف را پاییدم. تنها دو- سه نفر گِدا را دیدم که در کنار دیوار خوابیده بودند. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم. آهسته از یکدیگر دور شدند. پا به داخل سرداب گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پاهایم در درون سرداب، مرا کمی به وحشت می‌انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را از جیبم درآوردم و روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. هنوز دقیقه‌ای بیش نگذشته بود که صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش در درون سرداب می‌پیچید و فضای ترس‌آلودی ایجاد می‌کرد.
خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و غول پیکری را دیدم که خنجری در دست راست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا صد چندان کرد قلبم شروع کرد به تند تند زدن انگار می‌خواست از قفسه سینه‌ام درآید! دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم.

 

احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشست. نمی‌دانستم چکار کنم؟! همین که پای مرد خنجر به دست به کف سرداب رسید،‌نعره زنان به سوی من حمله کرد در همان لحظه به دلم افتاد که شمع را خاموش کنم. فوت محکمی به شمع کردم و پای گذاشتم به فرار آن مرد هم در تاریکی شروع کرد به دویدن به دنبال من خواستم فریاد بزنم اما نمی‌توانستم، صدای نعره وحشیانه مرد خنجر به دست در فضای سرداب می‌پیچید و من همچون بچه آهوی بی‌پناهی که در یک اتاق به چنگ شیری افتاده باشد به این سو و آن سو می‌گریختم. ناگاه مرد مهاجم به من رسید و دست انداخت و گوشه عبای مرا گرفت و با قدرت به سوی خود کشید دیگر واقعا درمانده شده بودم به یاد آقا امام زمان(علیه السلام) افتادم همان آقایی که به خاطر استمداد از او به آن سرداب خطرناک پا نهاده بودم من به آنجا آمده بودم تا آقا مشکلاتم را برایم حل کند، اما انگار مشکلی بس بزرگتر،‌ دامنگیرم شده بود. با تمام وجود فریاد زدم:
-
یا امام زمان!
و صدایم در درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد. هنوز استغاثه‌ام به آخر نرسیده بود که مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم کرد و نهیبی بر او زد:

-
رهایش کن! و بلافاصله مرد عرب ژولیده قوی هیکل، همچون تنه درخت بزرگ خشکیده‌ای که ریشه‌اش را با تبر زده باشند، بی‌هوش و بی‌حس نقش زمین شد و خنجرش به کناری افتاد من هم که تمام نیرو و توانم را از دست داده بودم دچار ضعف و رعشه شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به رو نقش زمین شدم، دیگر هیچ نفهمیدم!
-
آقای سید شهاب الدین!... آقای سید شهاب الدین!...
کم کم متوجه شدم، چشمانم را باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم بر زانوی مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت. عجب طعم و مزه‌ای داشت!‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بودم مزه آن خرماها هنوز هم زیر دندان‌هایم هست.

-
خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند،‌تنها به اینجا بیایی بهتر است بیشتر احتیاط

 

کن. متأسفانه این چند نفر شیعه هم که در سُرَّ مَن رأی هستند ملاحظه غربت عسکریین را نمی‌کنند. خوب است آن‌ها حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند این باعث می‌شود که شیعیانی که برای زیارت و دعا به اینجا می‌آیند احساس امنیت بیشتری بکنند.
این حرف‌ها را همان آقای عرب مهربان زد. بعدش هم حرف کتاب "ریاض العلماء" میرزا عبدالله افندی را پیش کشید و گفت:
-
ای کاش این کتاب پیدا شود و در اختیار اهل علم و مردم دیگر قرار بگیرد. این کتاب خیلی خیلی ارزشمند است...
حرف‌هایش به اینجا که رسید، یک لحظه، در فکر رفتم که:
-
این مرد عرب بادیه نشین از کجا میرزا عبدالله افندی و کتابش را می‌شناسد؟! اصلا او از کجا در یک چشم بر هم زدن، پیدایش شد؟! از همه مهم‌تر، مرا از کجا می‌شناخت و نام مرا از کجا می‌دانست؟!
چگونه با یک نهیب او، این مرد قوی هیکل عرب، بی‌هوش شد؟! و...
هنوز در این افکار غوطه ور بودم که ناگهان متوجه شدم که از آن مرد مهربان خبری نیست. تازه فهمیدم که خرماهایی که به من داده بودند هسته نداشتند محکم با دو دست زدم بر سرم و نالیدم که:
ای وای! خاک عالم بر سرم، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجة بن الحسن المهدی(علیه السلام) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام و او را نشناخته‌ام.
غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، مثل دیوانه‌ها از سرداب به قصد حرم عسکریین خارج می‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم، هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود...

داستان علامه حلي در تشرف امام زمان(ع)

شب يود و تاريك. ستاره‌ها در دل آسمان مي‌درخشيدند. دل علامه هم روشن بود. شب جمعه‌اي ديگر بود و او هم چون هميشه يكه و تنها در دل بيابان به شوق زيارت مولايش حسين (عليه‌السلام) مي‌رفت.
مبهوت آسمان بود و عظمت پروردگارش. نفهميد غريبه پياده كي و چطور همراهش شد! به خود كه

 

آمد ديد دارد با او از هر دري مي‌گويد. اما نه، كلام غريبه فراتر از آن بود كه اين طور حيفش كند. عظمت از كلامش مي‌باريد انگار! حسي غريب در وجود علامه چنگ مي‌زد. تصميم گرفت از مسايل علمي بپرسد. هرچه مي‌گفت غريبه بي‌درنگ پاسخ مي‌داد. همه آن مشكلات علمي‌اي را كه جمع كرده بود تا روزي از عالمي جواب بگيرد حالا داشت حل مي‌شد. هنوز سؤال علامه تمام نشده پاسخ غريبه حاضر بود. گويا همه آن سؤالات را از قبل شنيده و حال تنها آماده پاسخ بود.
دريايي در دل علامه به تلاطم افتاده بود:«آخر چه طور! مگر مي شود!؟»
اما جوابي براي سؤال خود پيدا نمي‌كرد. باز پرسيد، پرسيد و پرسيد، چون تشنه‌اي كه به آب رسيده باشد. اين‌بار غريبه نظري خلاف فتواي علامه داد و او با همه حيرتش نتوانست سكوت كند. به نظرش اين فتوا خلاف اصل و قاعده بود، گفت:«من اين را نمي‌پذيرم، حديثي طبق اين فتوا نداريم.» غريبه لبخندي زد و گفت: «شيخ طوسي در تهذيب حديثي در اين‌باره آورده است.» علامه باز لجاجت كرد، گفت:«نه، به ياد ندارم آن را در تهذيب ديده باشم.» غريبه كه سرشار آرامش بود پاسخ داد:«از اول آن نسخه تهذيب كه داري فلان قدر بشمار، در فلان صفحه و فلان سطر حديث را خواهي ديد
علامه باز در شگفت ماند، توان حرف زدن نداشت. مات و مبهوت به چهره غريبه نگاه مي‌كرد. خيره شده بود به چشم‌هاي معصومش و زيرلب زمزمه مي‌كرد:«خداوندا! چه عظمتي در اين چشم‌هاست. چيست در اين نگاه كه اين‌طور ذوبم مي‌كند؟ كيست اين غريبه كه هم پايم شده است در دل اين صحرا؟ نكند ...
نكند او همان گمشده‌اي است كه سال‌هاست به دنبالش هستم! نكند ...» تنش به لرزه درآمد. تازيانه از دستش به زمين افتاد. نتوانست تحمل بياورد، پرسيد:«آيا در زمان غيبت، ديدار امام عصر ممكن است؟» غريبه خم شد تا تازيانه را از زمين بردارد. دل در سينه علامه نبود ديگر. چه پاسخ خواهد داد، نمي‌دانست. غريبه قد راست كرد و تازيانه را ميان دست‌هاي علامه گذاشت. نگاهي به چهره آرام و بي‌قرار علامه كرد، گفت:«چگونه نمي‌توان ديد حال آن كه دست او ميان دست توست؟
يكباره آسمان و ستارگانش را همه در برابر خود ديد: گويا خورشيد ميان دستهايش بود كه حرارتش داشت اين‌طور ذوبش مي‌كرد.پرده اشك، چشم‌هاي علامه را پوشاند. تاب نياورد ديگر. خود را از بالاي مركب پايين انداخت تا بر پاي مولايش بوسه بزند. مي‌خواست قالب تهي كند از شوق. جسم‌اش ديگر تاب اين همه التهاب و اضطراب و عشق را نياورد، از هوش رفت.
چشم كه بازكرد، خودش بود و يك دنيا حسرت، كاش زودتر شناخته بود آن غريبه آشنا را.
به خانه بازگشت. كتاب تهذيب را گشود. آري، حديث همان جا بود. درست همان صفحه و همان

 

سطر. قلم برداشت و با دست لرزان بر حاشيه كتاب نوشت:«اين حديث، آن حديث است كه حضرت ولي‌عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) خبر آن را به من داد و نشاني آن را با شماره صفحه و سطر كتاب برايم گفت.» چشمش به تازيانه پيش رويش افتاد. آن را به آرامي در دست گرفت. بوسيد، بوييد، چه عطر غريبي مي‌داد آن تازيانه كه بوي نرگس داشت.

 

داستان صابون فروش

مردی در بصره مغازه ی صابون پزی داشت و سدر و کافور هم می فروخت

عاشق زیارت حضرت حجه ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف بود

و همواره در این آرزو بسر می برد روزی دو نفر آمده سدر و کافور خریدند

مغازه دار سوال  میکند که میت کیست و آن دو نفر جواب میدهند و

معلوم میشود که از دیار حضرت صاحب الامر عج آمده اند به آنها متوسل

شده و با اصرار از آنها می خواهد که او را نیز با خود ببرند تا مولایش را

زیارت کند آن دو نفر به همدیگر میگویند این مرد را با خود می بریم

اگر اجازه صادر فرمودند مشرف می شود و الا بر می گردد بلاخره صابون

فروش مغازه را بسته همراه آنها رهسپار می شود تا در مسیر راه به

دریایی میرسندآن دو نفر  قدم بر روی آب گذاشته و راه میروند صابون

فروش وا می ماندخدا را به حضرت حجت عج قسم میدهد و وارد دریا شده

و مثل آن دو نفر برروی آب راه می رود در وسط دریا آسمان ابری شده و

رعد و برق ظاهر میگردددر اینحال مغازه دار به فکر صابونهایی می افتد که

جهت خشک شدن مقابل آفتاب گذاشته بود تا به فکر صابونها می افتد

بلافاصله به آب فرو رفته و دست و پا میزند آن دو نفر متوجه شده و نجات

میدهند بلاخره مرد فکر دنیا را کنار زده تا به ساحل می رسند می بیند

چادری بر پاست و نوری سبز از آن بلند است یکی از آن دو نفر وارد چادر

شده و اذن  ورود مغازه دار را می خواهد در جواب می شنود که امام

فرمود: ردوه ! یعنی ردش کنید او هنوز محبت دنیا را بدل دارد

داستان حاجی فشندی و دیدار با امام زمان(عج)

حاج محمد علی فشندی تهرانی می‌گوید: سال اولی که به مکه مکرمه مشرف شدم، از خدای مهربان در آنجا خواستم که توفیق دهد تا در سالهای بعد نیز، تا بیست سفر به مکه بیایم تا شاید امیر الحاج و امام زمان (ع) را هم زیارت کنم. خداوند هم توفیقی بخشید و منتی نهاد که من علاوه بر آن بیست سفر، چند بار دیگر نیز به زیارت خانه خدا موفق شدم.
سالیانی بود که به همراه کاروانی ـ به عنوان خدمه و کمکی کاروان ـ مشرف می‌شدم تا اینکه در سالی (ظاهرا ۱۳۵۳شمسی) مدیر کاروان به من اطلاع داد که امسال از دیدن من معذور است. شاید تصور و پندار او این بود که سن من رو به پیری رفته و نگران بود که نتوانم در کارهای خدماتی کاروان به او یاری برسانم. از شنیدن این خبر خیلی افسرده و پژمرده شدم. لذا به سوی مشهد مقدس حرکت کردم تا دست توسلی به دامان سلطان طوس، حضرت رضا (ع) بزنم و از ایشان بخواهم که سفر معنوی حج را امسال نیز نصیب من کند.
در حرم خیلی منقلب و مضطرب بودم و به سختی می‌گریستم و از آن حضرت روایی حاجت خود ر ا می‌خواستم. پس از زیارت جانانه، به قصد بازگشت به تهران با آن حضرت وداع کرده، از حرم خارج شدم. در این حین، سیدی مرا صدا زد و فرمود: «آقا! سفر شما را حضرت حجت(ع) امضا کردند و فرمودند: به حاج محمد علی بگو برو !منتظر تو هستند
من از سید پرسیدم :خود حضرت این سخن را فرمودند؟
سید گفت: بله!
من نیز بدون درنگ به منزل خود در تهران بازگشتم. به محض آنکه به خانه رسیدم، همسرم با عجله گفت :این چند روز را کجا بودی؟ مرتب از کاروان زنگ می‌زنند و می‌خواهند شما را همراه خود ببرند.
من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم: شما که نیت بردن مرا نداشتید، حالا چه شده که می‌خواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟! مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم

 

قبلی خود پشیمان شده و می‌خواهد من نیز در این سفر طبق معمول سالهای گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم.
به هر ترتیب به عنوان کمکی کاروان به مکه مشرف شدیم. شب هشتم ماه، که فردای آن روز حاجیان می‌باید در عرفات باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت: وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروان ها به منا منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل الرحمة» خیمه ها را بر پا ساز تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند. من نیز فوراً لوازم و خیمه ها را با اتومبیلی به آنجا منتقل کردم، چادرها را برافراشتم و فرش ها را گستردم. در این حال یکی از شرطه های سعودی (پلیس های عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت :چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!
من هم با زبان عربی شکسته بسته ـ که تقریبا در این سفرها آموخته بودم ـ بدو گفتم :برای انجام مقدمات کار، زودتر آمدم. گفت: «پس امشب نباید بخوابی!» پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی! با شنیدن این سخنان ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت.
در این حال به یاد حضرت ولی عصر(عج) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدس آن قبله عالم را بر زبان می‌آوردم. می‌گفتم: «یا حجة بن الحسن أدرکنی! یا خلیفة الله الأعظم أغثنی
تصمیم گرفتم شب را نخوابم. به همین دلیل برای نماز و نافله شب وضویی ساختم و به نماز ایستادم. آن شب در آن بیابان تنهایی، به یاد آمام زمان(ع) حال خوشی پیدا کردم. در همین حال صدای پایی شنیدم و به دنبال آن پرده چادر کنار رفت. آقایی در آستانه خیمه بعد از سلام فرمود: «حاج محمد علی تنها هستی؟»
عرض کردم: بله آقا، تنهایم! و ناخود آگاه از جا برخاستم و پتویی را چند لا کرده، زیر پای آقا افکندم.
آقا نشست و فرمود: «حاج محمد علی! خوب جایی را برای سکونت کاروان انتخاب کرده ای! اینجا همان جایی است که جدم حسین بن علی (ع) در روز عرفه خیمه زده بودند!» بعد فرمودند: «حاج محمد علی! یک چایی درست کن!»عرض کردم: اتفاقا همه وسایل چای فراهم است جز چای خشک که آن را از مکه نیاورده ام.
فرمود:«شما آب جوش تهیه کنید، چای خشک آن برعهده من
آب که جوش آمد مقداری چای ـ که در حدود صد گرم بود به من مرحمت کردند. چای که دم

 

کشید و آماده شد، فنجانی به ایشان تعارف کردم. نوشیدند و فرمودند: «شما هم بفرمایید!»من هم با اجازه آقا، فنجانی از آن چای نوشیدم که لذت خوبی برای من داشت.
در این هنگام، دو جوان زیباروی نورانی (در روایت های قاضی زاهدی چهار جوان )جلوی چادر آمدند و همان جا با احترام ایستادند و به آقا سلامی عرض کردند. آقا از من خواستند که به ایشان چای تعارف کنم. من نیز اطاعت کردم و برایشان چای بردم. آنان چای را نوشیدند. آقا از من خواستند که چای دیگری نزد ایشان ببرم که من نیز دوباره چای برای آن دو جوان بردم. در این وقت آقا به آنان فرمود: «شما بروید! آنان نیز خداحافظی کرده و رفتند».
در این زمان، آقا نگاهی به من کردند و سه بار فرمودند: «خوشا به حالت حاج محمد علی!»گریه راه گلویم را بست. عرض کردم: از چه جهت؟ فرمود :«چون امشب کسی برای بیتوته در این بیابان نمی‌آید. امشب شبی است که جدم امام حسین(ع) در این بیابان آمده است» بعد فرمود: «دلت می‌خواهد نماز و دعای مخصوصی را که از جدم رسیده بخوانی؟»
عرضه داشتم: بله آقا جان! فرمود: «برخیز و غسلی به جا آور و وضو بگیر!» عرض کردم: هوا طوری است که نمی‌توانم با آب سرد غسل کنم. فرمود :«من بیرون می‌روم تو آب را گرم کن و غسل نما
من هم بدون اینکه متوجه قضایا باشم و اینکه این آقا کیست؟ مقداری آب را گرم کردم و غسل و وضویی ساختم.
چون از غسل فارغ شدم، آقا به خیمه برگشتند و فرمودند: «حالا دو رکعت نماز با این کیفیت که می‌گویم بخوان: بعد از حمد، در هر رکعت، یازده مرتبه سوره توحید را بخوان که این نماز جدم امام حسین (ع)در این مکان است».
و بعد از نماز فرمودند: «جدم، امام حسین(ع) در این بیابان دعایی خوانده است که من آن را می‌خوانم، تو هم با من بخوان!» اطاعت کردم. دعای آقا نزدیک به بیست دقیقه به درازا کشید و در حال دعا، اشک از چشمان مبارکش مانند ناودان فرو می‌ریخت. هر جمله ای را که می‌خواند در ذهن من می‌ماند و من فوراً آن را حفظ می‌کردم. دیدم عجب دعای خوبی بود و چه مضامین عالی دارد.

من با اینکه با کتاب های دعا آشنا بودم، اما تا کنون به چنین دعایی برنخورده بودم در همین وقت به ذهنم رسید که فردا برای روحانی کاروان مضامین این دعا را بخوانم تا او آنها را یادداشت کند به محض خطور این فکر در خاطر من آقا فرمودند: «این دعا مخصوص امام (ع)است و در هیچ کتابی نوشته نشده و کسی غیر از امام نمی‌تواند آن را بخواند و از یاد تو نیز می‌رود
با گفتن این سخن، ناگهان تمامی عبارات دعا از ذهن، زبان، خیال و خاطر من محو شد. و حتی کلمه ای از آن در ذهن من باقی نماند.
پس از پایان دعا به آقا عرضه داشتم: آقا این توحید من ـ به نظر شما ـ خوب است ؟من می‌گویم که همه هستی را از درخت و گیاه و زمین و...خداوند آفریده است. فرمودند: «خوب است! و بیش از این از شما انتظار نمی‌رود
عرض کردم: آیا من حقیقتا دوستدار اهل بیت هستم؟ فرمودند: «آری! و تا آخر هم خواهی بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل محمد(ص) به فریاد می‌رسند».
پرسیدم: آیا امام زمان(ع) در این بیابان تشریف می‌آورند؟ فرمودند: «امام الان در چادر نشسته است»!
من با همه این نشانه ها و قرینه ها باز متوجه نشدم. به نظرم رسید منظور این است که امام(ع) اکنون در چادر مخصوص خود نشسته اند.
دوباره پرسیدم: آیا فردا امام با حاجیان به عرفات می‌آیند؟ فرمودند: «آری» عرض کردم: کجا می‌روند؟ فرمودند: «جبل الرحمة»
دوباره عرضه داشتم: اگر رفقای کاروان بروند، امام (ع) را می‌بینند؟ فرمود: «می‌بینند اما نمی‌شناسند
عرض کردم: فردا شب امام زمان(ع) به چادر حاجیان هم سر می‌زنند و عنایتی می‌کنند؟
فرمود: «در چادر شما، آنگاه که روضه عمویم عباس (ع) خوانده می‌شود می‌آید». بعد از این سخنان و پاسخ به این سؤالها، آقا برخاستند تا از خیمه خارج شوند. در این حال رو به من نموده فرمودند: «حاج محمد علی! شما امسال به نیابت از کسی حج می‌گزارید؟»
عرض کردم: خیر آقاجان! فرمودند: «می‌شود از طرف پدر من امسال نیابت کنید». عرضه داشتم: بله آقاجان!
در این حال دو اسکناس صد ریالی سعودی به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول را بگیر و حج امسالت را به نیابت پدر من انجام بده
پرسیدم: آقا نام پدر شما چیست؟ فرمودند «حسن!»عرض کردم: نام خودتان چیست؟ فرمود «سید مهدی
آقا را تا دم چادر بدرقه کردم. در این وقت آقا برای معانقه و روبوسی جهت خداحافظی برگشتند و با هم معانقه ای کردیم. خوب به یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم. آقا دوباره مقداری پول خرد دیگر به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول ها را نیز به همراه داشته باش و برگرد
عرض کردم: آقا جان من شما را کی و کجا ملاقات خواهم کرد؟
فرمود: «وقتی که حاجیان نماز مغرب و عشای خود را خواندند و مداح کاروان شروع به ذکر مصیبت عمویم قمر بنی هاشم (ع) کرد من به چادر شما می‌آیم». در این وقت آقا از خیمه خارج شد و من دیگر او را ندیدم هر چه به این طرف و آن طرف نظر کردم، دیگر کسی را نیافتم. داخل چادر شدم و به فکر فرو رفتم. راستی او که بود؟ سید مهدی فرزند حسن! از کجا نام مرا می‌دانست؟ چند بار فرمود: جدم حسین، عمویم عباس ... قرینه ها و نشانه ها را یکی پس از دیگری کنار هم نهادم. خیلی منقلب و بی تاب شده بودم. فهمیدم که با امام زمان (ع)هم سخن بوده ام.
از صدای گریه و ناله من شرطه سعودی (پلیس عربستان) سراسیمه آمد و گفت چه شده؟ دزدها آمده‌اند و اثاثیه‌ات را غارت کرده‌اند؟
گفتم: نه! مشغول مناجات با خدایم. او با تعجب به من نگاه می‌کرد و سرانجام رهایم کرد و رفت. تا صبح به یاد حضرت گریستم.
فردای آن روز قصه را برای روحانی کاروان تعریف کردم و او هم برای حاجیان نقل کرد و گفت: ای حجاج!متوجه باشید که این کاروان مورد توجه و عنایت امام زمان(ع) است.
همه مطالب را به روحانی کاروان گفتم جز آنکه فراموش کردم بگویم، آقا وعده کرده که شب، به هنگام ذکر مصیبت عمویش قمر بنی هاشم (ع)به چادر ما بیاید.
شب هنگام،حاجیان پس از نماز، روضه ای گرفتند و مداح کاروان هم، گریزی به روضه علمدار کربلا، حضرت قمر بنی هاشم(ع) زدند و حالی در چادر بر پا شد. در آن وقت به یاد سخن آقا افتادم. هر چه نگاه کردم آن حضرت را درون چادر ندیدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: «خدایا! وعده امام (ع) حق است
در این وقت امام به خیمه تشریف فرما شدند و در میان حاجیان نشستند و در مصیبت عموی خود گریستند.
من که آقا را دیدم، خواستم تا عرض ادبی کنم و بوسه ای بر پای حضرتش بزنم و به مردم بگویم که: «بیایید و امام زمانتان را ببینید
که امام اشارتی کردند و من بی اراده و بی اختیار بر جای خود ایستادم. روضه که تمام شد، آقا نیز برخاستند و خیمه را ترک کردند و من دیگر حضرت را ندیدم .

نحوه ي تشرف به امام زمان

حاج شيخ محمد تقي بافقي مي گويند:

"هركس اين توسل را موفق شود سعادت و فيض تشرف برايش حاصل خواهد شد"

آن ذكر اين است كه 1200مرتبه (دربرخي روايات 70 مرتبه) با طهارت و حضور قلب روبه قبله بگو:

یا فارِسَ الْحِجازِ اَدْرِکنی یا اَبا صا لِحُ الْمَهْدی اَدْرِکْنی یا اَبا ا لْقاسِمِ اَدْرِکْنی وَ لا تَدَغْنی اِنّی عاجِزٌ ذَلیلٌ

برای مراجعه به منبع 1 کلیک کنید....                     برای مراجعه به منبع 2 کلیک کنید....

برای مراجعه به منبع 3 کلیک کنید....                    برای مراجعه به منبع 4 کلیک کنید....

برای مراجعه به منبع 5 کلیک کنید....


https://rozup.ir/view/1051082/Untitled-3.jpg

علی دلاوری بازدید : 102 چهارشنبه 25 آذر 1394 نظرات (0)

 

نشانه‌های ظهور به طور مفصل :

نشانه‌های حتمی :

از امام جعفر صادق نقل شده‌است:

پیش از قیام قائم پنج علامت حتمی استیمانی، سفیانی، صیحه آسمانی، کشته‌شدن نفس زکیه، وفرورفتن سرزمین بیداء.

 

خروج سفیانی:

به‌باور شیعه، سفیانی از نسل ابوسفیان است و در نهایت به‌دست حجت بن حسن مهدی شکست خورده و کشته می‌شود. از علی بن حسین زین‌العابدین نقل شده: «امر قائم از سوی خداوند حتمی است، و امر سفیانی نیز از جانب خداوند قطعی است. قائم ظهور نمی‌کند مگر پس از آمدن سفیانی

خروج یمانی:

خروج یمانی از یمانی احتمالاً در ماه رجب از یمن که به پشتیبانی از اهل بیت علیه سفیانی قیام می‌کند و مردم را به حق و عدل فرامی‌خواند. این سپاه در عراق با سپاهی که از خراسان آمده متحد می‌شوند.

صیحه آسمانی:

صدای آسمانی در ماه رمضان (احتمالاً سحرگاه بیست‌وسوم). که صدای جبرئیل و در حمایت از اهل بیت محمد است. به‌گونه‌ای که هر کس در هر کجای زمین، آن‌را خواهد شنید و معنی آن را به زبان خود خواهد فهمید. احتمالاً در همان روز صدایی دیگر شنیده می‌شود که از طرف شیطان و در حمایت از سفیانی است، که سبب تردید مردم می‌شود.

کشته شدن نفس زکیه:

کشته شدن نفس زکیه (انسان بی‌گناهدر خانه خدا (مسجدالحرام) و بین حجرالاسود و مقام ابراهیم. احتمالاً در ۲۵ذی‌الحجه. احتمالاً هم‌زمان با کشته شدن این فرد پسرعمو و دخترعموی او هم در شهر مدینه کشته می‌شوند و جنازه آن‌ها را جلوی درب مسجد محمد یامسجدالنبی آویزان می‌کنند.

فرورفتن لشکر سفیانی در سرزمین بیدا:

فرورفتن لشکری که سفیانی به عربستان فرستاده در بیابانی به نام بیدا که بین مکه و مدینه واقع شده‌است

علی بن ابی‌طالب در آیه ذیل وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ می‌گوید: «کمی پیش از قیام مهدی، سفیانی خروج می‌کند؛ سپس به‌اندازه دورانحاملگی یک زن که نزدیک به ۹ ماه است حکومت می‌کند. لشکریان او وارد مدینه می‌شوند تااین‌که به بیداء می‌رسند و خداوند آنان را در زمین فرومی‌برد.

نشانه های غیر حتمی:

·اختلاف بنی‌عباس در ریاست دنیا و زوال حکومت ایشان

·کشته شدن آخرین پادشاه بنی‌عباس به نام «عبدالله».

·خورشیدگرفتگی در نیمه ماه رمضان، برخلاف عادت

·ماه‌گرفتگی در آغاز یا آخر آن ماه رمضان، برخلاف عادت

·خروج مردی از قزوین که همنام یکی از پیامبران است و جور و ستم زیادی به مردم می‌کند.

·خروج شیصبانی

·فرو رفتن بخش غربی مسجد دمشق

·فرو رفتن یکی از روستاهای شام به نام خرشنا در زمین.

·ویرانی بصره

·کشتن فردی که علیه سفیانی قیام کرده در پشت کوفه همراه هفتاد نفر از یارانش.

·ویران شدن دیوار مسجد کوفه.

·به‌اهتزاز درآمدن پرچم‌های سیاه از جانب خراسان. این سپاه در منطقه‌ای نزدیک شیراز با سپاه سفیانی خواهد جنگید و اولین شکست را بر آنان تحمیل خواهد کرد. این پرچم‌ها تا زمانی که به بیت‌المقدس برسند، پایین آورده نخواهند شد.

·ظهور مغربی در مصر و حکومت او بر مردم شام.

·فرود ترک‌ها به جزیره.

·ورود رومیان به رمله.

·طلوع ستاره درخشان در سمت مشرق که همچون ماه می‌درخشد سپس دو جانب آن خم گردد که نزدیک شود که آن دو جانب به همدیگر متّصل شوند.

·پدید آمدن سرخی در آسمان که در فضا پراکنده گردد.

·آتشی در طول مشرق، آشکار شود و سه روز یا هفت روز در آسمان باقی بماند.

·آزادی عرب از اسارت و حکومتشان بر شهرها و کشورها.

·بیرون رفتن عرب از تحت نفوذ سلطان عجم (غیرعرب(

·کشتن امیر مصر، توسّط مردم مصر.

·ویرانی گسترده در شام و عراق.

·کشمکش سه گروه در شاماصهب و ابلق و سفیانی

·به جنبش در آمدن بیرق‌های قیس از مصر.

·آمدن اسب‌هایی از جانب مغرب، تا اینکه در کنار حیره نزدیک کوفهبسته شوند.

·برافراشته شدن پرچم‌های سیاه از جانب مشرق به سوی حیره.

·طغیان آب فرات، به طوری که سرازیر کوچه‌های کوفه گردد.

·خروج شصت دروغگو که همه آنان ادّعای پیامبری می‌کنند.

·خروج دوازده نفر از نژاد ابوطالب که همه آنها خلایق را به اطاعت خویش می‌خوانند.

·سوزاندن مردی بلندمقام از شیعیان بنی‌عبّاس بین سرزمین جلولاءواقع‌در هفت‌فرسخی خانقین و سرزمین خانقین.

·بستن پلی نزدیک محله «کرخبغداد.

·برخاستن باد سیاهی در بغداد، در آغاز روز.

·زمین‌لرزه شدید در بغداد.

·فرو رفتن بیش‌تر شهر بغداد در زمین بر اثر زمین‌لرزه.

·ترس عمومی که عراق و بغداد را فراگیرد.

·مرگ‌های سریع و عمومی در بغداد.

·کم شدن اموال و انسان‌ها و محصول کشاورزی.

·دو بار پیدایش ملخ، یکی در فصل خود و دیگری در غیر فصل خود؛ تاآن‌جاکه زراعت‌ها و غلاّت را از بین ببرد.

·کم شدن غلاّت و محصولات گیاهی و بروز قحطی

·اختلاف و کشمکش دو صنف از عجمغیرعرب، و خونریزی بسیار میانشان.

·خرابی ری

·جنگ بین جوانان ارمنی و آذربایجانی.

·بیرون آمدن بردگان از زیر فرمان اربابان و کشتن اربابان.

·مسخ شدن گروهی از بدعت‌گذاران به میمون و خوک.

·پیروزی بردگان بر شهرهای اربابان.

·ندای غیرعادی از آسمان بر همه جهان به طوری که هرکسی در هر زبانی باشد آن ندا را به زبان خودش می‌شنود.

در کل ۵ صدا از آسمان شنیده خواهد شد که فقط مورد چهارم (که در ماه رمضان است) حتمی است. ۳ صدای اول در ماه رجب و به این شکل خواهد بود:

ندای اول: «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین»؛ «بدانید لعنت خدا شامل حال جمعیت ظالم و ستمکار می‌شود

ندای دوم: «یا معاشرالمؤمنین أزفة الآزفة؛ «ای گروه مؤمنان! قیامت (ظهور) نزدیک شده‌است

ندای سوم: (که همراه با بدن آشکار و نمایانی است): «ألا إن الله بعث مهدی آل محمد للقضاء علی‌الظالمین»؛ «بدانید که خداوند مهدی آل محمد (ص) را برای اجرای قضای خود بر ستمکاران برانگیخت و فرستاد

صدای چهارم که در ماه رمضان (احتمالاً سحرگاه بیست‌وسوم) است و از طرف جبرئیل خواهد بود، در حمایت از اهل بیت شهادت خواهد داد.

صدای پنجم که از طرف شیطان است (احتمالاً غروب بیست‌وسوم) به‌طرفداری از سفیانی خواهد بود.

·پیدایش چهره و سینه انسان (احتمالاً چهره علی یا عیسی) در قرص خورشید که همه او را خواهند شناخت.

·مردگانی زنده از قبرها بیرون آیند و به دنیا بازگردند و به دیدوبازدید با همدیگر بپردازند.

·در پایان همه، ۲۴ بار، باران پی‌درپی می‌آید و زمین خشک را پس از مرگش، زنده و سبز و خرّم می‌کند و به دنبال آن برکت‌های زمین بروز می‌نماید و در دسترس قرار می‌گیرد. (احتمالاً پس از ظهور رخ می‌دهد(

قیام و خروج سید خراسانی:

در برخی از روایات از خروج سید خراسانی به عنوان علائم ظهور نام برده شده (اما ظاهرا در هیچ حدیثی به صراحت جزو علائم حتمی شمرده نشده است.) برخی محدثین سید خراسانی را با سید حسنی یکی دانسته اند. و بعضی نفس زکیه را همان سید حسنی دانسته اند. به هر شکل تعداد زیادی احادیث همزمان با قیام یمانی و شورش سفیانی از سید خراسانی هم نام برده اند. طبق احادیث سید خراسانی جوانی گندمگون و چهارشانه اهل تمیم است به نام شعیب بن صالح که با چهار هزار نفر از ری قیام می کند. لباسهی ایشان سفید و پرچم هایشان سیاه است و وارد سرزمین ایلیا (قدس) می شود و پرچمدار حضرت مهدی (عج) خواهد بود

علائم ظهور امام زمان از ديدگاه امام صادق:

امام صادق (ع) به يکي از ياران خود فرمود :

 (1) هر گاه ديدي : حق بميرد و طرفدارانش نابود شوند .

  (2) ظلم و ستم فراگير شده است .

  (3) قرآن فرسوده و بدعتهايي از روي هوا و هوس ، در مفاهيم آن آمده است .

  (4) دين خدا ( عملاً ) توخالي شده ، همانند ظريفي که آن را واژگون

  (5) طرفداران و اهل باطن بر اهل حق پيشي گرفته اند .

6)  کارهاي بد آشکار شده و از آن نهي نمي شود و بدکاران بازخواست نمي شوند .

  (7) مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا کنند .

  (8) شخص بدکار دروغ گويد و کسي دروغ و نسبت نا رواي او را رد نمي کند .

  (9) بچه ها به بزرگان احترام نمي گذارند .

  (10) قطع پيوند خويشاوندي شود.

  (11) بدکاران را ستايش کنند و او شاد شود و سخن بدش به او بر نگردد.

  (12) نوجوانان پسر همانن کنند که زنان مي کنند .

  (13) زنان با زنان ازدواج نمايند .

  (14) انسانها اموال خود را در غير اطاعت خدا مصرف مي کنند و کسي مانع نمي شود .

  (15) افراد با ديدن کار و تلاش نا مناسب مومن ، به خدا پناه مي برند .

  (16)مداحي دروغين از اشخاص ، زياد شود.

(17)    همسايه همسايه خود را اذيت مي کند و از آن جلوگيري نمي شود .

  (18) کافر به خاطر سختي مومن ، شاد است .

  (19) شراب را آشکار را مي آشامند و براي نوشيدن آن کنار هم مي نشينند و از خداوند متعال نمي ترسند .

  (20) کسي که امر به معروف مي کنند خوار و ذليل است .

  (21) آدم بدکار در آنچه آن را خداوند دوست ندارد ، نيرومند و مورد ستايش است .

  (22) اهل قرآن و دوستان آنها خوارند .

  (23) راه نيک بسته و راه بد باز است .

  (24) خانه کعبه تعطيل شده و به تعطيلي آن دستور داده مي شود .

  (25)انسان به زبان مي گويد ولي عمل نمي کند .

  (26) مومن خوار و ذليل شمرده شود.

  (27) بدعت و زنا آشکار شود.

(28)   مردم به شهادت و گواهي نا حق اعتماد کنند .

(29)    حلال حرام شود و حرام حلال گردد.

( 30)دين بر اساس ميل اشخلص معني شود ، و کتاب خدا و احکام آن تعطيل مي گردد .

31)    جرات بر گناه آشکار مي شود و ديگر کسي براي انجام آن منتظر تارکي شب نگردد .

  (32) مومن نتواند نهي از منکر کند مگر در قلبش .

  (33) ثروت بسيار زياد در راه خشم خدا خرج گردد.

  (34) سردمداران به کفر نزديک شوند و از نيکو کاران دور شوند .

35)   واليان در قضاوت رشوه بگيرند .

  (36) مرد به خاطر همبستري با همسران خود مورد سرزنش قرار گيرد .

  (37) آشکارا قمار بازي مي شود .

  (38) مشروبات الکلي به طور آشکار بدون مانع خريد و فروش مي شود.

(39)  در گفتن سخن باطل و دروغ با هم رقابت کنند .

  (40) مسجد طلاکاري  زينت داده شود  .

  (41) حج و جهاد براي خدا نيست .

 (42)با حيوانات آميزش مي شود.

 (43)  آلات موسيقي و لهو و در مدينه و مکه آشکار مي گردد.

  (44) علايم آسماني آشکار شوند و کسي از آن نگران نشود .

  (45) پسر به پدرش نسبت دروغ بدهد و پدر و مادرش را نفرين کند و از مرگشان شاد گردد.

  (46) به وسيله شراب بيمار را مداوا و براي بهبودي آن را تجويز کنند .

  (47) وقت در اول نمازها را سبک بشمارند .

  (48) مسجد ها پر است از کساني که از خدا نترسند و غيبت هم نمايند.

  (49) براي اذان و نماز مزد مي گيرند .

علائم ظهور امام زمان از ديدگاه اهل بیت :

امام صادق (ع) فرمود : پيش از ظهور قائم (عج) پنج نشانه حتمي است . يماني ، سفياني ، صيحدي آسماني ، قتل نفس زگيه ، و فرورفتن در بيابان و نيز هم او فرموده است : ( وقوع ندا از امور حتمي است ، وسفياني از امور حتمي است و يماني از امور حتمي است و کشته شدن نفس زکيه از امور حتمي است و کف دستي که از افق آسمان بيرون مي آيد از امور حتمي استو اضافه فرمود : و نيز وحشتي در ماه رمضان است که خفته بيدار کند و شخص بيدار را به وحشت انداخته و دوشيزگان پرده نشين را از پشت پرده بيرون مي آورد

و اميرالمومنين (ع) از رسول خدا (ص) روايت نموده که فرمود : ده چيزاست که پيش از قيامت حتماً به وقوع خواهد پيوست : سفياني ، دجال ، دخان ، دابه ، خروج قائم پيش از طلوع خورشيد از مغرب ، نزول عيسي ، خسوف در مشرق ، خسوف در جزيره العرب ، آتشي که از مرکز عدن شعله مي کشد و مردم را به سوي بيابان محشر هدايت مي کند .

و امام محمد باقر (ع) فرموده استدر کوفه پرچم هاي سياهي که از خراسان بيرون آمده است فرود مي آيد ، و وقتي مهدي (ع) ظاهر شد براي بيعت گرفتن به سوي آن مي فرستد

ثعلبه ازدي مي گويد : از امام باقر (ع) شنيدم که فرمود : دو نشانه قبل از ظهور قائم (ع) پديد مي آيد .

الف) گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان . ب ) گرفتن ماه در آخر همان ماه . عرض کردم کسوف خورشيد در آخر ماه و خسوف در نيمه ماه رمضان مي باشد . فرمود من بر آنچه مي گويم آگاه تر هستم و اين دو حادثه نشانه است که از زمان هبوط آدم (ع) تا به حال اتفاق نيفتاده است .

محمد بن مسلم مي گويد ک از امام صادق (ع) شنيدم که فرمود پيش از ظهور قائم (ع) از سوي خدا بلا و آزمايش به وجود آيد :« ولنبلونکم بشي من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و النفس و الثمرات

قطعاً همه شما را با چيزي از ترس ، گرسنگي ، زيان مالي و جاني و کمبود ميوه ها ازمايش مي کنيمسپس ( معني آيه را توضيح داد ) فرمود : ترس از شاهان بني فلان ( بني عباس ) گرسنگي از گراني قيمت ها و کمبود اموال ، از کساد و رکود ، تجارت و بهره ي اندک از آن و کاهش ميوه ها و محصول به خاطر خشکي زمين و برکت ميوه ها از آزمايش هاي خداوند باري تعالي پيش از ظهور مهدي (ع) است پس دنباله آيه فوق را خواند « و بشرالصابرين » به صابران مژده بده

مژده از اين نظر که در آن هنگام حضرت قائم (ع) به زودي خروج کند

امير مومنان علي (ع) فرمود : ( در استانه ظهور حضرت قائم (ع) مرگ سرخ و مرگ سفيد بوجود مي آيد و ملخهايي که همانند رنگ خون قرمز هستند در غير موقع آشکار مي شوند اما مرگ سرخ عبارت است از کشتن با شمشير و مرگ سفيد بيماري طاعون مي باشد

برای مراجعه به منبع 1 کلیک کنید....                    برای مراجعه به منبع 2 کلیک کنید....

 

https://rozup.ir/view/1051082/Untitled-3.jpg

 

علی دلاوری بازدید : 85 چهارشنبه 25 آذر 1394 نظرات (0)

 

خروج سفیانی 

یکی از نشانه‌های حتمی ظهور منجی از دیدگاه شیعیان استبه‌باور ایشان سفیانی که دشمن سپاهیانحجت بن حسن مهدی است، بیش‌ترین سهم را در نبردهای قبل از ظهور داردو با تظاهر به دینداری، گروه زیادی از مسلمانان را فریب می دهد و قیام‌اش را از شام آغاز می‌کند و عراق و حجاز را پس از جنگ‌های متعددی تسخیر می‌کند و سرانجام به‌دست حجت بن حسنمهدی کشته می‌شود.

حتمی بودن قیام سفیانی

امام جعفر صادق در روایتی در بحارالانواردربارهٔ حتمی بودن قیام سفیانی می‌گوید:

سفیانی از نشانه‌های حتمی ظهور است و خروج او از آغاز تا انجام پانزده ماه به طول می‌کشد...
در روایتی از امام علی:
پسر هند جگرخوار (سفياني) از بيابان يابس خشكي بيرون مي‏آيد، او مردي متوسط القامه، صورتش وحشتناك و سرش ضخيم و آبله‏رو است. اگر او را ببيني خيال مي‏كني كه يك چشمي است. اسمش عثمان و پدرش عنبسه و او از اولاد ابوسفيان است. او خروج مي‏كند و به زمين آرام مي‏آيد و بر منبر آن مي‏نشيند». به تصريح روايات معتبر او اولين نشانه حتمي و قطعي ظهور است.

او هرگز سر به بندگي خداوند نساييده است و زنازاده و دشمن اهل بيت(ع) و پيروان ايشان است. البته او در مقطعي براي بهره‌مندي از همراهي غربيان صليب به گردن مي‌آويزد.

سفياني مردي سرخ رنگ، بور، چشم آبي، پيشاني پهن و چهار شانه است و صورتي خشن دارد و اثر آبله بر صورتش مشهود است. نقطه سفيدي در چشمش هست که هر که او را ببيند گمان مي کند که کور است در حاليکه اينطور نيست و او خبيث ترين مردم است که هيچگاه خدا را نپرستيده است.

سفياني به قدري بد دل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش است را زنده به گور مي کند براي اينكه مي ترسد جاي او را لو بدهد.

او هرگز سر به بندگی خداوند نساییده است و زنازاده و دشمن اهل بیت(ع) و پیروان ایشان است. البته او در مقطعی برای بهره‌مندی از همراهی غربیان صلیب به گردن می‌آویزد.

زمان آغاز قیام

بنابر روایتی از امام جعفر صادق، قیام سفیانی در ماه رجب رخ خواهد داد.


در همين ماه سيماي يكي از اولياي الهي، در خورشيد نمايان شده و دستي در آسمان مردم را به حق رهنمون مي‌شود. اولين نداهاي آسماني در ماه رجب به گوش مي‌رسد كه بدانيد:

ـ لعنت خداوند شامل حال ستمگران مي‌شود؛
ـ نزديك شونده (قيامت) نزديك شده است؛
ـ خداوند متعال، مهدي را فرستاده است؛ حرف‌هايش را بشنويد و از او اطاعت كنيد.

قیام سفیانی

بنابر روایات متعدد آغاز حرکت سفیانی از وادی یابس است.اما بنابر روایتی در نسخه خطی ابن حمادبه‌نقل از محمد بن جعفر بن علی، آغاز حرکت سفیانی از روستایی به نام أندرا است. وی ۷ نفر همراه نیز داردبنابر روایات قیام او سه مرحله دارد:

  • تثبیت قدرت
  • پیکار در عراق
  • بازگشت به شام

تثبیت قدرت

سفیانی در ابتدا دست به یک شورش زده و پس از ۶ ماه جنگ مداوم بر ۵ منطقهٔ دمشق، اردن، حمص، فلسطین و قنسرین غلبه می‌کند، سپس بر تمامی منطقه شام به جز لبنان مسلط شده و بر آنجا فرمانروایی می‌کند.

پیکار در عراق

او بعد از سلطه بر تمامی منطقه به عراقو حجازلشکرکشی می‌کند. هدف اصلی او برای ورود به عراق، مقابله با سپاه ایراناست که می‌خواهند که برای فتح سوریهو قدساز راه عراق به آنجا بروند. سپس سپاه سفیانی وارد قرقیسیامی‌شود.

جنگ قرقیسیا

پس از ورود سفیانی به منطقهٔ قرقیسیا جنگی رخ می‌دهد که به جنگ قرقیسیا معروف است. قرقیسیا شهر کوچکی بوده در مدخل نهر بوخار در رود فرات که امروزه فقط خرابه‌های آن نزدیک شهر دیرالزور نزدیک مرز سوریه با عراق قرار دارد.

جنگ قرقیسیا در مرزهای سوریه، عراق و ترکیه به وقوع خواهد پیوست. دلیل اصلی این جنگ پیدا شدن گنجی در رود فرات است.این گنج به صورت کوهی از طلا و نقره‌است که از درون فراتبیرون کشیده می‌شود .همهمردم برای دستیابی به آن گنج وارد این سرزمین شده‌اند و به همین خاطر جنگ سختی رخ می‌دهد که به کشته شدن صدها هزار نفر می‌انجامد.

در روایات شیعی از این نبرد به نام سفره الهی یاد شده، چون در آن سفیانی به جنگ با أبقع وأصهب که دشمن مشترک سفیانی و شیعیان هستند، می‌پردازد که این امر باعث کشته شدن بسیاری از سپاهیان سفیانی می‌شود. در این جنگ سفیانی بر سپاهیان أبقع و أصهب پیروز می‌شود و هر دوی آنها را به قتل می‌رساند. در این جنگ صدهزار نفر کشته می‌شوند. سپس سفیانی هفتاد هزار نفر از سپاهیانش را به سوی کوفه اعزام می‌کند

https://rozup.ir/view/1050717/200px-The_Euphrates_River-Iraq.jpg

اشغال عراق

حاکم عراق در زمان حمله سپاه سفیانی فردی به نام شیصبانی است. سپاه سفیانی متشکل از صد و سی هزار نفر، از سمت غرب به عراق وارد می‌شوند و به سپاهیان شیصبانی حمله کرده و تمامی سپاهیان او را از بین می‌برند. سفیانی با سلطه بر عراق، کشتار بزرگی را ترتیب می‌دهد. سپاه سفیانی در شهرهای بغداد، الانبار، صرات، فاروق و روحا مستقر می‌شوند.

او كه در ماه ذي‌قعده با سپاهي صد و سي هزار نفري به بغداد مي‌رسد در دهه سوم اين ماه در عراق كشتارگاهي به راه مي‌اندازد كه بوي خون و تعفن همه جا را فرامي‌گيرد و تا مدت‌ها دجله رنگ خون به خود دارد. ضمن اين ماجرا به بيش از دوازده هزار دوشيزه تجاوز مي‌شود و حداقل شصت هزار نفر در مدتي كمتر از سه هفته تنها روي پل بغداد كشته مي‌شوند. انگيزه سفياني صرفاً كشتار

شيعيان است و براي سر هر شيعه رقمي را به عنوان جايزه تعيين مي‌كند، ولي با توجه به مشكلات اقتصادي موجود در عراق، مردم حتي به همسايه‌هاي خويش نيز رحم نمي‌كنند و آنها را به اتهام تشيع مي‌كشند و سر آنان را براي گرفتن هداياي نقدي سفياني به او تقديم مي‌كنند.

 

سپاه سفیانی در عراق با نیروی مقاوم خاصی روبه‌رو نمی‌گردد. تنها گروه اندکی به رهبری مردی عجم که از اهل کوفه‌است با او به مقابله می‌پردازند ولی فرماندهٔ ارتش سفیانی او و نیروهایش را در منطقه‌ای میان حیره و کوفه بقتل می‌رسانند.

تنها چند هفته بعد از سلطه سفیانی، به او خبر می‌رسد که سپاهیان ایران برای پیوستن به سپاهیان مهدی شروع به حرکت به سمت عراق کرده اند. نیروهای سفیانی در برابر آنها عقب نشینی می‌کنند و با آنها درگیر نمی‌شوند. دلیل اصلی این عدم رویارویی این است که سفیانی می‌خواهد بعد از پیوستن نیروهای ایران و یمن به سپاه مهدی به آنها حمله کند و تمامی مخالفان را یک جا شکست بدهد.

فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین


امام عصر(ع) و ياران ايشان در آستانه عاشورا به مكه مي‌آيند و حاكمان مكه را سرنگون مي‌سازند.حاکم حجاز که نمی‌تواند با سپاه حجت بن حسن (مهدی)مقابله کند از سفیانی می‌خواهد تا به کمک او بیاید. سفیانی سپاه خود را دو قسمت کرده، نیمی را به شام و نیمی را به حجاز می‌فرستد. سپاهیان او در ابتدا شهر مدینه را اشغال می‌کند و تمامی شیعیان شهر را قتل عام می‌کند. دوازده هزار نفر از سپاهیان سفیانی سپس به سمت شهر مکه می‌روند. آنگاه سپاهیان سفیانی که برای فتح مکه و کعبه به آن سو رفته‌اند در بیابان بیداء گرفتار حادثه‌ای عجیب می‌شوند و همگی به جز دو یا سه نفر درون زمین فرو می‌روند. روايات از دو نفر باقي مانده با القاب «بشير» و «نذير» ياد كرده‌اند. جبرييل سر اين دو را به پشت برمي‌گرداند. بشير به خدمت امام عصر(ع) رسيده و گزارش ماجرا را براي ايشان نقل مي‌كند و سپس به دست حضرت توبه كرده و به حالت عادي باز مي‌گردد و در زمره ياران ايشان قرار مي‌گيرد. نذير نيز به سفياني گزارش ماجرا را مي‌دهد و بلافاصله هلاك مي‌شود

https://rozup.ir/view/1050716/200px-Kabaa.jpg

 

نبرد اهواز

نیروهای حجت بن حسن (مهدیکه به فرماندهی صالح ابن شعیب در منطقهٔ کوه سفید در حوالی شهر استخر مستقر شده‌اند با بقایای سپاهیان سفیانی در عراق در جنگی که به نبرد اهواز معروف است می‌پردازند .

نبرد قدس

بعد از جنگ اهواز، سپاهیان ایران به همراه سپاهیان حجت بن حسن مهدی به سمت شام لشکرکشی می‌کنندو در مرج عذرا در ۳۰ کیلومتری شهر دمشق اردو می‌زنند. در این هنگام، سفیانی به ملاقات حجت بن حسن (مهدیمی‌رود و تسلیم می‌شود اما در ادامه تحت تأثیر نزدیکان و پشتیبانانش از تسلیم شدن منصرف می‌شود، از دمشق عقب نشینی کرده و به رمله در فلسطین می‌رود.صالح ابن شعیب همراه با سپاهیانش که در حدود یک میلیون نفرهستند پس از گذشت از شام به فلسطین می‌روند و جنگ عظیمی میان آنان و سپاهیان سفیانی و پشتیبان‌های او در مناطق طبریه، صور، عکا و قدس در می‌گیرد که با شکست سفیانی به اتمام می‌رسد

سرانجام قیام سفیانی

بعد از شکست‌های متعدد سپاهیان سفیانی، در جنگ‌های اهواز و قدس و حادثهٔ فرو رفتن سپاهیانش در زمین، او به دست یکی از سپاهیان حجت بن حسن مهدی دستگیر می‌شود و در کنار دریاچه طبریه در ناحیه ورودی قدس کشته می‌شود. اين منطقه كه سرآغاز شورش سفياني را به چشم خويش ديده بود نه ماه بعد از آن و سه ماه پس از ظهور امام عصر(ع) شاهد سرانجام او خواهد بود.

https://rozup.ir/view/1050718/200px-Tiberias_from_air.JPG.jpg

 

برای مراجعه به منبع کلیک کنید....

 

 

https://rozup.ir/view/1051082/Untitled-3.jpg

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما در مورد سایت؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 105
  • بازدید سال : 753
  • بازدید کلی : 7,985